بردی ز یاد
      
آمدی پروانه در جانت نبود
قصّه ی هر غصّه، درمانت نبود
تو تهی از درد ومن از تو تهی
آمدی توخالی وبی آگهی
دردرونت موج بی رحمی زیاد
تومراوعشق را بردی ز یاد
دروجودت قله دارد کبر و آز
بی نماز،ای بی نماز،ای بی نماز
عشق می آید کمی در می زند
بر وجودت نیش خنجر می زند
شکر ایزد بر لب وجانت نبود
این مرض راهیچ درمانت نبود
تابه کی درجهل بوجهلی شوی
چون وحوشی کی روی اهلی شوی
من به اهلیّت تو را درمان دهم
دل تهی کن تا تورا یزدان دهم
پیر مرشدحال را همراه باش
جهل کفر است نازنین آگاه باش
می روی روزی و روزی می رود
روزگار پینه دوزی می رود
وقت دیدار است و شرمت می رسد
آه غم بر جان گرمت می رسد
پس چرا امروز و فردا می کنی
هی تمنا ، هی تمنا می کنی