ماه قرآن


     رمضان راز دلم را به سحر گفت ، ولی

     مرغ شب نغمه ی خود طور دگر گفت ، ولی


     صوت و آوای مؤذّن به فضا می پیجید

     شیخ و ملّا همه از روز گذر گفت ، ولی

   
   آن شب از مهر تراویح دلم پر شده بود

     پند پردل  که چو حلوا و شکر گفت ، ولی

  
     بوی ریحان بهشتی همه جا  می آمد

     روح او شاد که از روز سفر گفت ، ولی

   
    تو پر از قدر ، شب قدر ، تو خود ، قدر بدان

    ماه قرآن چه خوش از ترک کپر گفت ، ولی

  
   خوش نظر می کند آن روز به رویت سبحان

    که عزیزی شعر با  دیده ی   تر گفت ، ولی

                        

به نام حضرت دوست

آمده است ماهی که صد چندان می کند ، اشتیاق سر بندگی را بر خاک ساییدن
لباس عبودیت بر تن کردن و بر سفره ی بی دریغ و بی زوالش نشتن .
رمضان تو را می برد به سرزمینی که پهنای پاداش و اجرش را جز ذات بی کران ،
کرانه اش نمی داند .
فرصتی می دهد تا کمی بیندیشیم ، کمی دور شویم و کمی نزدیک . دور از 
دیو منکرات که ما را می بلعد و نزدیک به او تا مدال عزتمندی را بر سینه ی ذاکرانش
بیاویزد .
   « بیا تا بر آریم دستی ز دل       
     که نتوان بر آورد فردا  ز گل »

           
          بردی ز یاد
      
آمدی پروانه در جانت نبود
قصّه ی هر غصّه، درمانت نبود
تو تهی از درد ومن از تو تهی
آمدی توخالی وبی آگهی
دردرونت موج بی رحمی زیاد
تومراوعشق را بردی ز یاد
دروجودت قله دارد کبر و آز
بی نماز،ای بی نماز،ای بی نماز
عشق می آید کمی در می زند
بر وجودت نیش خنجر می زند
شکر ایزد بر لب وجانت نبود
این مرض راهیچ درمانت نبود
تابه کی درجهل بوجهلی شوی
چون وحوشی کی روی اهلی شوی
من به اهلیّت تو را درمان دهم
دل تهی کن تا تورا یزدان دهم
پیر مرشدحال را همراه باش
جهل کفر است نازنین آگاه باش
می روی روزی و روزی می رود
روزگار پینه دوزی می رود
وقت دیدار است و شرمت می رسد
آه غم بر جان گرمت می رسد
پس چرا امروز و فردا می کنی
هی تمنا ، هی تمنا می کنی